نویسنده: amin555
سلام به خدای محمد ص و علی ع
سالهاست که چنین سلامی نکرده بودم ؛؛ یادش بخیر سید محمد موسوی فرمانده گردان کمیل تکاوران ابی خاکی تیپ 15 امام حسن ع ؛؛
کله سحر که از خواب بیدار میشد اولین کلامش این بود سلام به خدای محمد وعلی ع بعضی وقتا نمیتوست جلوی خودشو بگیره و با گوشه چفیه چشمانش را پنهان میکرد ولی....
مشخص بود؛؛؛
انچه را که نمیتوانست پنهان کند عریانتراز هر چیز دیگری مشهود بود.. او هرگز کسی را برای نماز وقت سحر بیدار نمیکرد هرچند بعضی از بچه ها زمزمه های اونو میشنیدن منجمله خود من ..یکی از همون شبا طبق معمول سید پاشد و دمدمای سحر شروع به سلام کردن کرد من صداشو میشنیدم ولذت میبردم اما هرگز به خودم جرات نمیدادم همکلامش شوم نمیدونستم چرا ولی دوست داشتم فقط صداشو بشنوم اما اونشب به خودم گفتم بذار ببینم سیدچکار میخواد بکنه بعد یواشکی دنبالش راه افتادم زمستان سال 64 موقعیت شهیددرویش که یک پاسگاه شناور روی ابهای هورالعظیم بود .
اونموقع هوا بقدری سرد بود که سطح یونیلیتها (شناورها) عملا یخ میبست.. چادرو پس زدم اومدم بیرون توی تاریکی شب از فاصله 20 قدمی سیدو دیدم که پوتینهاشو ازپاش دراورد و با پای برهنه روی سطح یخ زده شروع به قدم زدن کرد جلوتر رفتم صدای شکستن سطح باریک یخ رو زیر پاش میشنیدم ؛
خم شد ونشست ؛؛ مبهوت درابهای زلال وسیاه هور خیره ماند ؛ از خودم بدم اومده بود که چرا اینجوری دارم اونو دنبال میکنم بخودم گفتم بذار برم پیشش وباهاش صحبت کنم اینطور خیلی بهتره خیلی عادی بطرفش رفتم نزدیکش شدم اما عجیب اینکه اون هنوز متوجه من نشده بود ؛
این غیر ممکنه کسی همچون سید که تیزبینی و زیرکی اش شهرت همه تیپ بود متوجه من نشده بود؛ تقریبا از پشت سربالای سرش رسیده بودم ؛؛همانطور که به اب ساکن هور خیره شده بود زمزمه هاشو اینجور شروع کرد ؛؛
خدایا نمیدانم به کدامین سویت نظاره کنم بلکه تورا بیابم به هرجا که نظر کنم تورا میبینم چه در سیاهی ابهای هور چه در درخشندگی نور خورشید وچه در
رد قناصه ها بر پیشانی عزیزانم ؛
خدایا به که پناه برم انموقع که پناهی جز تو برایم میسر نباشد به کدامین حجت تمسک جویم حال انکه تو خود عظیمترین حجت بربندگانت هستی ؛صدای هق هق با انعکاس ناله هایش درهم امیخته بود؛خدایا خودت بهتر میدانی که بعضی از این بچه ها هنوز خیلی جوون هستن من روسیاه پیش این عزیزانم شرمسارم حال چگونه در پیشگاه تو در روز قیامت شرمسار نباشم خدایا به من قدرتی ده که قبل از دادن فرمانی خود به ان عمل نمایم خدایا مرا جزو ان کسان قرار مده که خود خطابشان قرار دادی و گفتی
اتامرون الناس بلبر وتنسون انفسکم
ناگهان شرمی سنگین تمام وجودمو پر کرد نمیدونستم چکار کنم برگردم یا بمانم سرما استخوانهایم را درهم پیچیده بود نمیدانستم این لرزش از سوزش سرماست یا از عظمت معنای زمزمه های سید محمد ؛ دردی سنگین زیر قفسه سینه ام احساس میکردم حنجره ام بدجوری میسوخت میدانستم تنها چاره این درد گریستنه باید گریه میکردم اما چگونه؛
چفیه امو روی دهانم محکم فشار دادم و خیلی اروم عقب عقب رفتم ؛ هق هقمو توی چفیه ام خفه کردم ؛؛؛؛
********
سرم بدجوری تیر میکشه احساس خفگی میکنم
سید میبنی؟ من هنوز مسافر گریه هاتم